برخی از افراد بالغ، زخم های روحی روانی مختلفی را از دوران کودکی داشته و در نتیجه تماس خود را با کودک درون از دست داده و یا قادر به شفای آن نیستند. این رنج کهنه می تواند مانعی برای کسب لذت از زندگی و داشتن حس شادمانی شود. به علاوه بسته به میزان آسیبی که به کودک درون آنها وارد شده ممکن است در روابط فعلی، رسیدن به موفقیت و حتی بزرگ کردن فرزندان خود مشکل داشته باشند.
کودک درون یک استعاره است و به بخش کودکانه پنهان شخصیت یک فرد که خلاق، بازیگوش و خود جوش بوده و معمولا با خشم ها، زخم ها و ترس های مربوط به تجارب کودکی همراه است گفته می شود. طبق نظر دکتر دیاموند کودک درون، الگویی از عواطف، رفتارها، خاطرات، آرزوها و پیچیدگی های دیگر است. به عقیده او افراد بالغ تنها کودکانی هستند که سن آنها بیشتر شده است. هر چیزی که الان هستیم بر پایه مواردی است که سال ها قبل یاد گرفته ایم که بیشتر آنها هم در دوران کودکی ریشه دارند.
ما دوست داریم باور کنیم که هر چه قدر مسن تر می شویم تجربه و خرد به دست می آوریم و توسط آن بالغ می شویم. بنابراین سعی می کنیم کودک درون خود را با سرکوب، طرد کردن و توجه نکردن کنار بگذاریم تا بلوغ را در آغوش بگیریم. ولی بسیاری از ما طوری زندگی می کنیم که آرزوها، نیازها و عواطف ما مشابه خواسته های کودکی و تنها کمی با آب و رنگ تملق است.
اینها در حالی است که بلوغ واقعی، پذیرش اتفاقات کودکی و ادامه مسئولیت های والدی نسبت به کودک درون ما است. ما باید به قدری این کار را ادامه دهیم تا به بلوغ روانی برسیم. همچنین باید نسبت به شفای احساسات منفی که در طول زمان جمع شده توجه داشته باشیم و یاد بگیریم که چگونه با کودک درون خود تعامل کرده و نیازهای آن را در گذر عمر برطرف کنیم.
رفتارهای مختلفی می تواند از ما بروز پیدا کند که نشان دهنده زخمی بودن کودک درون ما است. کودک درون ما بنا به علت های مختلفی می تواند دچار آزردگی شده باشد. همیشه قرار نیست در اثر بی توجهی ها، تنبیه ها و تجاوزات شدید دوران کودکی باشد. کودک درون حتی می تواند به خاطر برداشت غلطی که از رفتار دوستان گذشته، والدین، معلمان، همسایه ها و … داشته است آسیب دیده باشد. بسیاری از این آسیب ها ممکن است عمدی نبوده باشد مثلا شاید در کودکی، مرگ یکی از اقوام نزدیک باعث ناراحتی شما شده است. در اینجا به عنوان کودک شاید از شرایط واقعی محیط اطراف بی اطلاع بوده اید و فقط به این توجه کرده اید که فلان چیز باعث بروز حس بد و منفی در شما شده است. اگر کسی نباشد که چنین کودکی را راهنمایی کند و درد او را تخفیف دهد در این صورت کودک، درد را درون خود می ریزد. اثرات این رنجش درونی کم کم بر روی هم انباشته شده و دید ما را نسبت به مردم، وقایا و خودمان تغییر می دهد.
باید به این درک رسید که در زندگی می تواند اتفاقات زیادی بیفتد که هیچ کنترلی روی آن نداشته و عمدا برای ما رخ نمی دهند.
متاسفانه در کودکی، ما الزاما شرایط را درک نکرده و یا اهمیتی به آن نمی دهیم به همین دلیل احساسی عمل کرده و آسیب می بینیم.
در مورد افرادی که در کودکی مورد آزار و اذیت و تعارض شدید شده اند اثرات روانی آن در دوران بزرگسالی بسیار وخیم می شود. برای جبران آن به خودکاوی بسیار و حتی روان درمانی نیاز است تا از درد کودک درون کاسته شود.
البته برخی افراد یاد می گیرند که این رنج ها را به نقطه قوت تبدیل کنند. شاید در اثر این اتفاقات توانسته اند دلسوزتر شوند، شدیدا منضبط شده و برنامه عملی برای رسیدن به موفقیت دارند. با مزایایی که حاصل می شود شخص می تواند ضعف هایی که باعث آسیب دیدن کودک درون شده است را مخفی و یا جبران کند.
در این حالت شخص احساس می کند که از دیگران کمتر است و به ویژگی های خوب خود اعتقادی ندارد. فرد مدام خود را مورد سرزنش قرار داده و ممکن است حتی نسبت به ظاهر و خوراک خود هم حساس شود.
شاید برای شما سخت باشد که حریمی بین خود و دیگران ایجاد کنید. معمولا خودتان را در اولویت دوم قرار داده و حتی فراموش می کنید. همچنین ممکن است با وجود اینکه با کسی احساس راحتی نمی کنید رفتار صمیمانه نشان دهید.
شما احساس می کنید که باید در همه چیز عالی و نفر اول باشید. شکست برای شما معنای بسیار بدی دارد. حس ایده آل گرایی و کامل بودن باعث می شود که بیش از حد از خود کار بکشید.
شما در برابر افراد مختلف شدیدا تغییر می کنید و هویت دیگری پیدا می کنید به طوری که حتی خودتان نمی دانید که هستید.
در این حالت خود را محتاج توجه و تایید دیگران می بینید. شما هر کاری می کنید تا کسی را از دست ندهید و به دنبال راضی کردن دیگران هستید.
وقتی احساسات شدیدی از درون و یا از سمت دیگران به شما وارد می شود به سختی با آن دست و پنجه نرم می کنید و ممکن است احساس گناه یا خشم کنید. کنترل احساسات در شما ضعیف است و به سختی قادر هستید خشم یا گریه خود را کنترل کرده و یا فورا از دعوا کناره گیری می کنید و گاهی هم شدیدا خشن برخورد می کنید.
شما به راحتی در دام الکل، مواد مخدر، قمار، اعتیاد به دیدن فیلم و … می افتید تا برای لحظاتی از آزادسازی هورمون های ایجاد خوشحالی لذت ببرید.
ممکن است وقتی قرار است با دیگران مواجه شوید استرس شدیدی بگیرید. این حالت می تواند درجات مختلفی داشته باشد. برخی افراد از جمع های شلوغ و برخی حتی از مغازه رفتن هم هراس دارند.
اکثر اوقات دوست دارید خودتان باشید و قوانین را زیر پا بگذارید. حتی ممکن است کار را به جایی برسانید که باعث شروع دعوا شود.
شما دوست دارید از یک برنامه خاص پیروی کنید چون از تغییر هراس دارید. معمولا جور شدن با اوضاع جدید برای شما سخت است و نمی توانید از دایره راحتی خود بیرون بیایید. این حالت برای یادگیری چیزهای جدید و سفر به جاهای مختلف که تا به حال نرفته اید مضر است.
بنابراین همان طور که ملاحظه کردید نشانه های مختلفی برای تشخیص کودک درون آسیب دیده وجود دارد. ممکن است برخی از آنها را پذیرفته و یا انکار کنید. برای اینکه با آنها رو به رو شوید باید با دردی که موجب ایجاد آنها شده است هم رویارو شوید.
پس قدم اول این است که ابتدا به وجود کودک درون و نیاز او به شما باور پیدا کنید. سپس در مرحله دوم لازم است که علت دردها و ترسهای کودک درون خود را پیدا کنید. در حالی که در حال وارسی خاطرات خود هستید ممکن است احساساتی همچون خشم، ناراحتی و تنهایی را تجربه کنید. مهم است که هر کدام از این عواطف را احساس کنید. ممکن است حتی بخواهید به یک روانکاو مراجعه کنید. بعد از آنکه با خاطرات تلخ کودک درون خود رو به رو شوید سپس لازم است که عشق و نیازی که در گذشته به آن احتیاج داشتید را به کودک درونتان بدهید. حتی می توانید از روش تلقین استفاده کنید و به خود بگویید که چه قدر ارزشمند هستید.
کودک درون، پایه ای است که روی آن هر چیزی را در مورد خود بنا می کنیم. اگر این پایه ترک داشته باشد باید ترمیم شود. قرار دادن وزنه سنگین باعث نمی شود که این ترک ترمیم شود. این کار فقط موجب می شود که وجود کودک درون نادیده گرفته شود. با اجازه دادن به بروز احساسات از طرف کودک درون می توانید آن را زنده کرده و شخصیت یکپارچه ای داشته باشید.