تجربه ماورایی سهیل (توبه از شیطان پرستی)

نمیدونم از کجا شروع کنم چون قضیش خیلی مفصله. من دانشگاه علم و صنعت که قبول شدم تازه فهمیدم دنیا چه خبره. بیرون دانشگاه رو اگه دیده باشین همه جور آدم اونجا میپلکه و خیلی از دوستای خودم گیر همونا افتادن و یا معتاد شدن یا رفتن تو فرقه های مختلف. اصلا نمیدونم چرا کسی به وضع اونجا رسیدکی نمیکنه و جلوی اغفال جوانان گرفته نمیشه. من قبل دانشگاه خیلی چشم و گوش بسته بودم و به خاطر همین شاید راحت گول خوردم. سه تا از دوستای جدیدم بهم گفتن که تازه عضو یه فرقه شدن و میتونن منو ببرن پیش کسی که میتونه به اونها متصل کنه. بیرون دانشگاه یه مرد ریشو با کلاه سیاه واستاده بود و شیطان از چشماش مییرخت. من و دوستام دنبال اون رفتیم تو یه آپارتمان و دیدم کف منزل نماد شش پر شیطان هست و دورش شمع چیده شده.

مرده بهم گفت بیا وسطش بخواب میخوایم به شیطان وصلت کنیم. منم گفتم چرا باید این کارو کنم؟ گفت تمام مشکلاتت حل میشه و میتونی پولدار شی مثلا. منم که مشکل مالی داشتم این پیشنهاد وسوسم کرد و وصل شدم به شیطان. بهم ذکر داد که وقتی بعدا دقت کردم دیدم آیه های قرآن رو برعکس کرده. میگفت باید فلان روز قربانی بکشم مثل مرغ و خروس و بسم الله نگم برای ضبحش و بذارمش گوشه خونه تا شیاطین بیان بخورنش. منم این کارو کردم و گذاشتم تو حموم.

نصفه شب دیدم صدای برعکس شدن کاسه از حموم اومد و از ترس داشتم میمردم. فرداش رفتم حموم و دیدم کاسه برگشته و گوشته سیاه شده. به مرده زنگ زدم گفت خوردنش و کارم رو درست انجام دادم. از اون موقع همش تو خونه صدای راه رفتن میومد و یا شبا انگار کسی تو حموم در میزد. خانوادمم شاکی شده بودن. من که گفتم حالا که این قدر دارم به شیطان خدمت میکنم پس یه چیزی هم ازشون بخوام و بهشون گفتم بهم پول بدن.

چند مدت بعد دیدم سر راه یه دستبند افتاده و ورش داشتم و بردم فروختم. فکر کنم همونی بود که از شیطان خواستم ولی پوله اصلا برکت نداشت و شد خرج تصادف ماشینم. کم کم مریضی و سردرد اومد سراغم و خونمون خیلی برام تهوع آور شده بود و همش افکار خودکشی داشتم. به دوستام گفتم که شماها چه حسی دارن و اونام وضعشون خوب نبود. یکیشونم قبلش خواسته بود رگ دستشو بزنه ولی به موقع به دادش رسیده بودن. منم گفتم که چی بشه این زندگی و رفتم سراغ خودکشی چون واقعا دیگه پر از انرژی منفی شده بودم و صبحا به زور از خواب پامیشدم. شب قبل خودکشی خواب دیدم تو آرامشم و همه جای اطرافم نور سفیده. یاد خدا اومد تو دلم و آروم شدم. فرداش توبه کردم ولی موقع توبه خیلی عصبی بودم ولی طاقت آوردم و آرامشم برگشت.

هر چی از خدا میخواستم بهم میداد اونم بدون دردسر و اصلا نیازی نبود شیطان پرست شم. دوستام یکیشون خودکشی کرد و بقیه هم به زور درسا رو پاس کردن. من خدا رو شکر با موفقیت درسامو تموم کردم و الان سر کارم. اون تجربه باعث شد بیشتر قدر خدا رو بدونم و سراغ غیر اون نرم.