سلام
قبلا گفته بودم که تقریبا سالهای ابتدایی که من وارد حوزه متافیزیک شدم هنوز آنقدر تجربه نداشتم که بدانم این قبیل علوم در بین اکثریت عظیم افراد جامعه خرافات شناخته شده و در موارد بدتر از سمت افرادی به شدت مورد استهزا و تمسخر قرار خواهم گرفت.منکه علاقه شدیدی به حقایق عالم و ماورا داشتم در هر جمع فامیل و آشنایان از هر فرصتی جهت صحبت و بحث در این مورد استفاده میکردم.به خیال خودم بقیه افراد نیز مانند من علاقه مند به این مسائل بودند.ولی خیلی زود متوجه شدم که نباید در موردشان با احدی حرف بزنم یا از تجارب و تواناییهایم بگم.یک شب که خاله ام مارا دعوت کرده بود چون تابستان بود برای صرف شام و شب نشینی به پشت بام خانه شان رفتیم و زیر انداز بزرگی پهن شده بود و علاوه بر خانواده ما و خاله ام همسایه طبقه پایینشان که مردی پنجاه ساله بود و تنها زندگی میکرد و نیز دختری که دوست دخترخاله ام بود نیز حضور داشتند ما نوه ها همگی همسن و سال بودیم تقریبا و شانزده یا هفده سالمان بود آن زمان من علاوه بر خود هیپنوتیزم بر روی هیپنوتیزم کردن دیگران نیز کار کرده بودم و استعداد خوبی در این مورد داشتم.بعد متوجه شدم آن دختر نیز علاقه مند به ماورا بوده و چون دخترخاله ام وصف مرا کرده بود مشتاق بود تا هیپنوتیزمش کنم.من ابتدا یکی دو آزمایش جهت بررسی میزان تلقین پذیری وی که در کلاسهای ماورایی جناب رهبرزاده یاد گرفته بودم انجام دادم و دیدم عکس العمل وی بسیار بالا و شدید است با گفتن یکسری از تجربیات بکر و سطح بالای ماورایی که خدادادی بود دریافتم مدیومی بسیار قوی نیز میباشد.وی مادرش را از دست داده بود و میخواست تا باروحش تماس بگیرد من به وسط دو ابرویش خیره شده و تلقین به بسته شدن چشمان و به خواب رفتنش کردم.خیلی زود به خلسه سبکی وارد شد و من با چند پاس عمودی خلسه اش را عمیق کردم و آمرانه گفتم با سه شماره از بدنش خارج شده و با روح مادرش تماس میگیرد با شمارش من از کالبدش خارج شد ولی در همان حالت خلسه گفت یک انرژی منفی بسیار قوی مانع ارتباط میشود از وی پرسیدم واضحتر بگوید و بعد از کمی مکث گفت آقای فلانی(همان مرد پنجاه ساله)و سپس بدون اینکه من جهت بیداریش دستوری دهم با حالتی از بی قراری شدید بلند شد و داد زد.من و نیز بقیه ترسیدیم ولی میدانستم هنوز در خلسه است هاله دفاعی دورش کشیدم و گفتم در امنیتی آرام باش و با سه شماره با احساس خوب و آرامشی عمیق بیدار شو.و شروع به شمردن کردم و خداروشکر بیدار شد چون واقعا ترسیده بودم.و شروع به گریه کرد.و به دخترخاله ام گفتم به خانه ببرش و بگو کمی بخوابد آنقدر مدیوم حساسی بود که انرژی منفی آن فرد دگرگونش کرده بود.اصولا کسانی که مدیوم خدادادی هستندو اطلاعی از علوم مدیومی و تمرینات حیاتی جهت حفاظت از خود را انجام نمیدهند مشکلات بسیاری گریبانگیرشان میشود.(ادامه دارد)